"شبی یاد دارم که چشمم نخفت"
شمع و پروانه - شجریان شور - مرتضی نی داوود
شمع و پروانه - تعریف بیات ترک - مرتضی نی داوود
شمع و پروانه - عهدیه دشتی - جواد معروفی
شمع و پروانه - ناظری ساقی نامه - کامبیز روشن روان
شمع و پروانه - شیدا و مسعود جاهد بیات ترک - مرتضی نی داوود
شعر : سعدی
آهنگ : مرتضی نی داوود
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیـدم که پـروانـه با شمع گفت
شنیـدم که پـروانـه با شمع گفت
که من عاشقم گر بسوزم رواست
تـو را گریــه و سـوز بـاری چراست
بگفت ای هوادار مسکین من
برفـت انگبیـن یار شیـرین من
برفـت انگبیـن یار شیـرین من
چـو شیرینی از مـن بدر میرود
چو فرهادم آتش به سر میرود
همی گفت و هر لحظه سیلاب درد
فـــرو مـیدویــدش بـه رخســـار زرد
که ای مدعی عشق کار تو نیست
که نــه صبـر داری نـه یـارای ایست
که نــه صبـر داری نـه یـارای ایست
تو بگریـزی از پیش یک شعله خام
مـن استــادهام تــا بســــوزم تمام
مـن استــادهام تــا بســــوزم تمام
تو را آتش عشــق اگر پر بسوخت
مرا بین که از پای تا سر بسوخت
مرا بین که از پای تا سر بسوخت
همه شب در این گفت و گو بود شمع
بـه دیـــــدار او وقـــــت اصحـــاب، جمع
بـه دیـــــدار او وقـــــت اصحـــاب، جمع
نرفته ز شــب همچنان بهرهای
که ناگه بکشتش پری چهرهای
که ناگه بکشتش پری چهرهای
همی گفت و میرفت دودش به سر
همیــن بـود پـایـان عشــق، ای پسر
همیــن بـود پـایـان عشــق، ای پسر
ره این است اگر خواهی آموختن
به کشتـن فـرج یابـی از سوختن
به کشتـن فـرج یابـی از سوختن
مکن گریــه بر گور مقتول دوست
قـل الحمــدلله که مقبـول اوست
قـل الحمــدلله که مقبـول اوست
اگــر عاشقــی سـر مشـوی از مرض
چو سعدی فرو شوی دست از غرض
چو سعدی فرو شوی دست از غرض
فـدائی نــدارد ز مقصــود چنگ
وگر بر سرش تیر بارند و سنگ
وگر بر سرش تیر بارند و سنگ
بـه دریــــا مــرو گفتمـــت زینهار
وگر میروی تن به طوفان سپار
وگر میروی تن به طوفان سپار
شعر : سعدی
آهنگ : مرتضی نی داوود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
دیدگاه شما در باره این ترانه