دردا که چون روزگار یاران بی اعتبار میکنند عهد خودشان را فراموش
ز خوبان هرگـــز مدار مهر و وفا انتظار برون کن از خانه دل مهرشـــان را
در کنـــار سبـــزه و گل گفتـــی بــه من که تا جان دارم نشکنم عهد تو من
چون شد آن مهر و وفا ای دلبر بی وفا چه شد که پژمرد چو گل عهد تو جانا
چه شد که دیگر نگیری خبـــر از ما نگیری خبر از ما تو ای آفت جانا
یارب گر نکشی داد من از مهرویان میزنم داد بی عهدی تو در دوران
آنطور که بدانـــد که به مــــــا ازتو رسد جور و جفا
دلخون شد از دست نگار تو بی خبر از دل ما
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
دیدگاه شما در باره این ترانه